جدول جو
جدول جو

معنی باز کردن - جستجوی لغت در جدول جو

باز کردن
مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
فرهنگ فارسی عمید
باز کردن
(مُ هََ رَ)
گشودن. گشادن. (ناظم الاطباء). منفرج کردن. فراز کردن. وا کردن. مقابل بستن:
آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد
بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد.
ابوشکور.
باز کردم در و شدم به کده
در کلیدان نبود سخت کده.
طیّان.
در کلبۀ نامور باز کرد
ز داد و ستد دژ پرآواز کرد.
فردوسی.
من و او هر دو بحجره در و می مونس ما
باز کرده در شادی و در حجره فراز.
فرخی.
مهر و کینش مثل دو دربانند
در دولت کنند باز و فراز.
فرخی.
با تو خو کردم و خو باز همی باید کرد
از تو ای تندخوی سنگدل تنگ دهان.
فرخی.
ای شرابی بخمستان رو وبردار کلید
در او باز کن و رو بر آن خم ّ نبید.
منوچهری.
خیلتاش میرفت تا... در خانه باز کرد. (تاریخ بیهقی).
کند باز هرگز مگر دست طاعت
دری را که کرده ست عصیان فرازش.
ناصرخسرو.
سه مهمان به یک خانه در باز کرده
بر اندازۀ خویش هر یک یکی در.
ناصرخسرو.
شبی که آز برآرد کنم بهمت روز
دری که چرخ ببندد کنم بدانش باز.
مسعودسعد سلمان.
همای عدل تو چون پر و بال باز کند
تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز.
سوزنی.
دم منازعت تو شها که یارد زد
در مخالفت تو که کرد یارد باز.
سوزنی.
بهشت قصر خود را باز کن در
درخت میوه را ضایع مکن بر.
نظامی.
خصمان در طعنه باز کردند
در هر دو زبان دراز کردند.
نظامی.
به روی من این در کسی کرد باز
که کردی تو بر روی وی در فراز.
سعدی (بوستان).
رضوان در خلد باز کرده ست
کز عطر مشام روح خوشبوست.
سعدی (خواتیم).
پری ندیده ام و آدمی نمیگویم
بهشت بود که در باز کرد بر رویم.
سعدی (خواتیم).
کیت فهم بودی نشیب و فراز
گر این در نکردی به روی تو باز.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا
باز کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
باز کردن
((کَ دَ))
چیدن، جدا کردن، پوست کندن
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
فرهنگ فارسی معین
باز کردن
گشادن، وا کردن، گشودن
متضاد: بستن، مسدود کردن، دایر کردن، تاسیس کردن، ایجاد کردن، جدا کردن، شکافتن، تشریح کردن، شرح دادن، از بین بردن) مانع (6 مرتفع ساختن، گره گشایی کردن
متضاد: گره زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باز کردن
يفتح
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به عربی
باز کردن
Open, Unfasten, Unfold, Unfurl
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
باز کردن
ouvrir, défaire, déplier, déployer
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
باز کردن
abrir, desabrochar, desplegar
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
باز کردن
открывать , расстегивать , развертывать , разворачивать
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به روسی
باز کردن
öffnen, aufmachen, entfalten
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
باز کردن
відкривати , розстібати , розгорнути
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
باز کردن
otwierać, rozpiąć, rozkładać, rozwinąć
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
باز کردن
打开 , 解开 , 展开
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به چینی
باز کردن
abrir, desabotoar, desdobrar, desenrolar
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
باز کردن
کھولنا
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به اردو
باز کردن
খোলা , খুলে দেওয়া
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
باز کردن
kufungua
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
باز کردن
açmak, çözmek
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
باز کردن
열다 , 풀다 , 펼치다
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
باز کردن
開ける , 緩める , 広げる
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
باز کردن
aprire, slacciare, spiegare
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
باز کردن
खोलना , खोलना , फैलाना
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به هندی
باز کردن
membuka
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
باز کردن
เปิด , ปลด , คลี่
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
باز کردن
openen, losmaken, ontvouwen
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
باز کردن
לפתוח , לשחרר , לפשט , לפרוש
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غاز کردن
تصویر غاز کردن
پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ عَ)
شریک کردن. اشتراک. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاز کردن
تصویر تاز کردن
تاختن حمله کردن تعرض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته کردن آماده کردن، دادن زاد و توشه و اسباب سفر، غذا دادن، سازواری کردن سازگار بودن، بزم نهادن: آراستن بزم، آهنگ کردن عزم کردن، آغاز کردن آغازیدن، کوک کردن (آلت موسیقی ساعت)، پیش گرفتن اجرا کردن، کشیدن (صورت) ترسیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب کردن
تصویر باب کردن
مرسوم کردن، متداول کردن، رایج کردن، مد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
نفخ، ورم و متورم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباز کردن
تصویر انباز کردن
شریک کردن، اشتراک، قرین کردن، همراه کردن
فرهنگ لغت هوشیار